تو این پست سه تا از انیمیشنهای کوتاه RSA رو که موضوع هر سه تاشون برای آدمای این دوره و به خصوص کسایی که با رسانههای اجتماعی سر و کار دارن خیلی ملموسه.
انجمن سلطنتی هنر، تولیدات و تجارت (RSA, Royal Society for Arts, Manufactures and Commerce) یه سازمان انگلیسی با سابقهی ۲۵۰ سالهس که برای چالشهای اجتماعی راهحلهای کابردی ارائه میده.
این سازمان تو ۱۷۵۴ توسط ویلیام شیپلی تأسیس شده که تو سال ۱۸۴۷ منشور سلطنتی (یه سند تو مایهی ثبت اختراع) بهش اعطا شده و تو سال ۱۹۰۸ کلمهی “سلطنتی” توسط شاه ادوارد هفتم بهش اضافه شده. قبلش انجمن هنر، تولیدات و تجارت بوده، سلطنتی نداشته.
آدمایی مثل چارلز دیکنز، بنیامین فرانکلین، کارل مارکس، آدام اسمیت، استفان هافکینگ، نلسون ماندلا و خیلیای دیگه از اون قدیما تا الان با این انجمن همکاری داشتن.
در حال حاضر حامی مادی و معنوی این سازمان ملکهی انگلیس، الیزابت دومه.
شخصیت در عصر سلفی
این ویدیو فقط برای اعضا قابل مشاهده است
دیوید بروکس یه منتقد و مفسر فرهنگیه که برای رسانههایی مثل نیویورک تایمز و واشنگتن تایمز مطلب مینویسه و البته بهغیر از این رسانهها با جاهای مطرح دیگه هم همکاری داشته.
توی ایران دو تا از کتابهاش به اسم جادهی شخصیت و کوه دوم ترجمه شده که پادکست بیپلاس هم برای هر کدوم یه اپیزود بیرون داده.
چیزی که بهطور کلی از صحبتهای دیوید بروکس تو جاهای مختلف درک میشه اینه که سعی داره انسانی که خیلی سطحی و کمعمق تعریف شده و رفتهرفته سطحیتر داره میشه رو عمیقتر نشون بده.
وقتی تعریف ما از انسان محدود شد به خصلتهای ناپسند، مجبور میشیم شرایظی وضع کنیم که این انسان رو که نیاز به مهار کردن داره مهار کنیم و سیستمی ایجاد میکنیم برای مهار این انسانی که تعریف کردیم و سیستم کمکم انسانی که سطحی نبود رو پایین میاره و به همونجایی که اول به نادرست تصور کرده بودیم میرسونه (هربرت شوارتز تو کتاب چرا کار میکنیم، فصل فناوری اندیشه این موضوع رو خیلی کامل شرح داده).
وقتی انسان رو به مرور زمان تا حد جسم و ماده پایین آوردیم اخلاق کمکم محو میشه و اقتصاد و عدد جاشو میگیره.
وقتی انسان رو طوری تعریف کردیم که تو همهی شرایط صرفاً دنبال منفعت شخصی خودشه، خودشیفتگی بیرون میزنه.
به نظرم دیوید بروکس سعی داره حتی به اندازهی ذرهای انسان امروزِ خالی شده از هویت رو که سعی داره با چیزایی مثل رزومه هویت پیدا کنه رو به چیزی بیشتر از اونی که درگیرشه متوجه کنه.
برای اینکه بیشتر با نظرات دیوید بروکس آشنا بشی به علاوهی دو تا کتابی که بالا معرفی کردیم سه تا سخنرانی پایین هم کمکت میکنه.
– حیوان اجتماعی | ۲۰۱۱
– آیا برای رزومه باید زندگی کنید یا ستایش صفات نیک | ۲۰۱۴
– دروغهایی که فرهنگ ما دربارهی آنچه مهم است به ما می گوید – و راهی بهتر برای زندگی | ۲۰۱۹
حقیقت الگوریتمها
این ویدیو فقط برای اعضا قابل مشاهده است
کاترین هلن اونیل یا خلاصه، کتی اونیل (Cathy O’Neil) یه ریاضیدان و دانشمند علوم دادهی آمریکاییه که شهرت اخیرش به خاطر نوشتن کتاب سلاحهای کشتار ریاضیاتیه (Weapons of Math Destruction).
کتی اونیل توی کتاب سلاحهای کشتار ریاضیاتی، دربارهی تأثیراتی که الگوریتمها روی جامعه میذارن صحبت کرده و توضیح داده چطور از بیگ دیتا داره روزبهروز بیشتر استفاده میشه تا مقاصد نادرستی محقق بشه.
البته حرفی که داره میزنه مربوط به تمام فرآیندهای الگوریتمیک و وابسته به یادگیری ماشینه که توی آمریکا تو دههای گذشته مصرفشون تو جاهایی مثل شبکههای اجتماعی و فضاهای مختلف دولتی زیاد شده.
الگوریتم چیست؟
کتی مک اونیل معتقده الگوریتم، یه نظر، سلیقه یا عقیدهس که توی ریاضیات تعبیه شده.
فرض کن وظیفهی آشپزی به عهدهی توئه و باید برای اهل خونه غذا بپزی. دادههای تو چیزایی مثل موادیه که تو آشپزخونت داری یا چیزایی مثل زمانت. تو توی الگوریتمِ پخت غذا از این دادهها استفاده میکنی و اونها رو مدیریت میکنی تا غذاهایی بپزی که توش سبزیجات زیاد باشه. چرا؟ چون هدفت سلامتیه خانوادس.
حالا یه رستوران میاد از دادههای شبیه دادههای تو استفاده میکنه و غذاهایی میپزه که بیشتر لذیذ و خوشمزه باشه. چرا؟ چون هدفش فروش بیشتره.
گرفتی چی شد؟ منِ تصمیمگیرنده و صاحب الگوریتم هستم که سلیقه و نظر خودم رو داخل الگوریتم تعبیه میکنم و الگوریتم رفتهرفته با گرفتن دادههای بیشتر و طی کردنِ مداومِ مسیر صفر تا صد و شروع کردنِ دوبارهی اون در جهت پیادهسازیِ عقیدهی من بهتر و بهتر میشه. یعنی چی؟
حرف کتی اونیل اینه که الگوریتمها علمی و بیطرف نیستن و نباید همینجوری بهشون اعتماد کنیم و زندگی و جامعه رو بر مبنای خواست اونها تغییر بدیم.
برگردیم به مثال رستوران. من میخوام بیشتر بفروشم و برای این کار متوجه شدم که باید غذاهایی درست کنم که لذبذ و زیادی خوشمزه باشن. الگوریتم رو برای درست کردن غذهای لذیذ ایجاد میکنم و با توجه به یادگیری ماشین رفتهرفته الگوریتم طوری تغییر میکنه که برای پخت غذا پیشنهاد استفاده از روغن زیاد به همراه نمک زیاد رو میده. این اتفاق در طول زمان میفته.
حالا بیا تو اینستاگرام. هدف موندنِ بیشتر و بیشتر کاربرا توی پلتفرمه. آیا اشتباهه؟ خیر. بالاخره پلتفرم باید پول در بیاره. الگوریتم کار میکنه و رفتهرفته بهینه میشه. بعد از پنج سال طوری رفتار مخاطبان پلتفرم رو تغییر میده که بیشتر عصبانی باشن و بیشتر به هم فحش بدن. چرا؟ چون هدف الگوریتم بیشتر نگه داشتن آدما توی پلتفرمه نه سیانت از انسانیت یا اخلاق.
اینکه الگوریتم اینستاگرام اینجوریه، پس ما باید اونجوری بشیم که اون میخواد، نشون میده ما بدون اینکه بدونیم اصلاً الگوریتم چیه بهش اعتماد کردیم و داریم هم خودمون و هم افراد دیگهای که مخاطبمون هستن رو در جهت خواست الگوریتم تغییر میدیم.
این تغییر رفتار یه بحث مفصل و عمیقی نیاز داره که کامل جا بیفته. شاید الان بگی یعنی چی تغییر میده؟ داریم یه ویدیو یه دیقهای میبینیم دیگه؟! یه دونه پست اسلایدی که دیگه تغییر رفتار نداره، دلت خوشهها…! باید عمیق بشی تا بتونی درکش کنی. فرصت بشه حتماً بیشتر راجع بهش حرف میزنیم. تو اودیوبلاگ موفقیت به شرط شباهت یه چیزایی تو این زمینه بلغور کردم.
دیدین سخنراین کتی اونیل توی تد با عنوان عصر ایمان کورکورانه به بیگ دیتا باید تمام شود تو درک این چیزی که اینجا گفتیم کمک میکنه.
این توجه ماست که فروخته میشه
این ویدیو فقط برای اعضا قابل مشاهده است
جیمز ویلیامز تو انیستیتو اینترنت آکسفورد و کالج بالیول دکتری میخونه و توی آکسورد تو زمینهی فلسفه، اخلاق توجه و اقناعی که توسط فناوری اتفاق میفته تحقیق میکنه.
حرف زیادی ازش توی اینترنت تو این لحظه که من دارم متن رو مینویسم منتشر نشده جز اینکه یه بار برندهی جایزهی نه نقطه شده.
بحث توجه رو جیمز ویلیامز با یکی از جملات هربرت سایمون شروع میکنه: وقتی اطلاعات زیاد بشه، توجه کمیاب میشه.
اقتصاد توجه
تو اقتصاد هر چیزی که کمیاب بشه با ارزش میشه. مثلاً طلا چون مقدار محدودی ازش تو کرهی زمین موجوده ارزش ذاتی داره.
ظاهراً این لفظ اقتصاد توجه از همین جملهی هربرت الکساندر سایمون گرفته شده.
تولید اطلاعات تو بستر اینترنت خیلی خیلی راحتتر از فرمهای قبلی اون مثل کتاب یا روزنامهس، ضمن اینکه انتشارش هم خیلی خیلی بیشتر و سریعتره. وقتی تو وضعیت سرریز اطلاعات قرار بگیریم دیگه خودِ اطلاعات ارزشمند نیستن، توجه ما ارزشمنده.
تناقض اهداف فناوریها با اهداف ما
نکتهی جالبی که جیمز ویلیامز داره در موردش حرف میزنه تقریباً همون چیزیه که تو جریان الگوریتم در موردش حرف زدیم. الگوریتمها ما رو وادار میکنن که بیشتر و بیشتر متوجه صفحههای نمایش باشیم.
ما طالب کارایی به غیر از توجه به صفحههای نمایشمون هستیم ولی چیزی که باهاش روبرو هستیم اینه که رفتهرفته داریم بیشتر و بیشتر میخوایم که پای صفحههای نمایش باشیم. تغییر رفتار!
اهدافی که این تکنولوژیها برای ما تعیین میکنن چیزیه که باعث رشد خودشون و تغییر ما میشه و این جریان انقدر گسترده تو تمام شئون زندگی ما اتفاق میفته که اول یه امر بدیهی و عمومی میشه و دوم تقریباً کار به جایی میرسه که داشتن اهدافی به غیر از اهدافی که تکنولوژی برای ما تعیین میکنه غیر ممکن میشه.
و باز اینجا جیمز ویلیامز داره از اعتمادی حرف میزنه که ما به غلط و بدون هیچ فکری به فناوریها و اهدافی که برای ما دارن، داریم و معتقده اصلاً جریان اقتصاد توجه طرف ما نیست.
امیدوارم این سرنخها بهت کمک کنه و به جاهای عمیقتری برسونتت.