زاکربرگیسم

زاکربرگیسم: بررسی ذهنیت فیس‌بوک از دید اینستاگرام بعد از خریده شدن

سارا فرایر توی کتاب «بدون فیلتر» کمی در مورد نوع فعالیت و فرهنگ فیسبوک حرف زده که اینجا می‌خوایم یکم در مورد سه چهار صفحه ازش حرف بزنیم.

کتاب در موردِ داستان اینستاگرامه و این بحثِ ذهنیتِ فیسبوک از این جهت پیش میاد که اینستاگرام وارد دفتر فیسبوک می‌شه و با یه فرهنگ کاملاً جدید روبرو می‌شه.

توی این پست، کتاب «بدون فیلتر» رو معرفی کردم و ۴۰ تا قسمت جالب از کتاب رو هم آوردم.

خلاصۀ داستان

فیسبوک سال ۲۰۱۲ اینستاگرام رو که سال ۲۰۱۰ راه افتاده بود و توی این ۲ سال تونسته بود تقریباً ۳۰ میلیون کاربر جذب کنه به قیمت ۱ میلیارد دلار خرید!

این خرید اولین و گرون‌ترین قیمت برای خرید یه اپلیکیشن گوشی‌های هوشمند بود. البته این رکورد رو ۲ سال بعد یعنی تو سال ۲۰۱۴ با خرید واتساپ به قیمت ۱۹ میلیارد دلار شکست!

بعد از اینکه کوین سیستروم و مایک کرایگر به عنوان هم‌بنیان‌گذارای اینستاگرام یه شبه میلیونر شده بودن، همراه تیم پونزده نفره‌شون وارد شرکت فیسبوک توی منلوپارک می‌شدن.

یکی از مهمترین دلایلی که سیستروم حاضر شد با پیشنهاد فیسبوک برای خرید اینستاگرام موافقت کنه این بود که زاکربرگ بهش قول داده بود کاری به کارشون نداشته باشه و قول استقلال توی تصمیم‌گیری بهشون داده بود.

قول داده بود ولی با اتفاقاتی که افتاد اینستاگرام مثل یه بچۀ خوب بعد از مدتی فهمید که برای رشد بیشتر باید قبول کنه که توی فیسبوک حل بشه.

به این ترتیب یه استارتاپ کوچیک با یه جمع خودمونی وارد یه شرکت بزرگ با یه فرهنگ کاملاً متفاوت با ۴۰۰۰ کارمند (سال ۲۰۲۰ تعداد کارمندا ۵۸۰۰۰ نفر شد) می‌شه.

یه سازمان بزرگ با مدیریت آقای مارک الیوت زاکربرگی که ضمن تحصیل علوم کامپیوتر و یاد گرفتن برنامه‌نویسی پیش اساتید برجسته به عبری، لاتین و یونانی باستانی مسلطه و به شدت به آگوستوس، اولین امپراطور روم علاقه‌منده.

اینستاگرام بعد از خریده شدن توسط فیسبوک و با سرمایۀ سنگینی که جذب کرده عملاً تو شرایط فیسبوک قرار می‌گیره. باید هر جور شده سریع رشد کنه. دیگه اون مدلی که توی استارتاپ کوچیک‌شون دنبال می‌کردن فایده نداره.

اینستاگرام برای اینکه چیز مشخصی برای ارائه به سرمایه‌گذارا داشته باشه و بتونه مدام رشد کنه چاره‌ای نداره جز اینکه استارتاپ کوچیکش رو بر اساس با فرهنگ و ذهنیت فیسبوک که اتفاقاً کوین سیستروم اصلاً از اون خوشش نمیاد[ص۱۵۰] اداره کنه.

کشمکش بین اینستاگرام و فیسبوک به لحاظ شکل مدیریت تا سال ۲۰۱۸ که اینستاگرام به ۱ میلیارد کاربر می‌رسه ادامه داره. بالاخره تو همین سال کوین سیستروم و مایک کرایگر استارتاپی که برای رشدش شب و روزشون رو گذاشتن به زاکربرگ تحویل می‌دن و کلاً از دفتر فیسبوک می‌رن بیرون.

اینستاگرام ۲۰۱۸ به هیچ‌وجه با اینستاگرام ۲۰۱۲ قابل قیاس نیست. حالا روح فیسبوک وارد کالبد اینستاگرام شده.

قسمت‌هایی که پایین اومده مربوط به زمانی می‌شه که فیسبوک تازه اینستاگرام رو خریده و تیم اینستاگرام وارد فضای فیسبوک شدن.

تند برو و همه چیز را در هم بشکن

چیزایی که تو کادر خاکستری اومده از بخش «تند برو و همه چیز را بشکن»، کتاب «بدون فیلتر»، از انتشارت «آموخته» هست.

هدف اصلى فيس بوک وصل کردن همه‌ی مردم دنیا به‌یکدیگر از طریق شبکه‌های اجتماعی بود.

زبانی که این شرکت در محتواهای بازاریابی‌اش به کار می‌برد، طوری بود که انگار کارِ فیس‌بوک ایجاد همدلی در انسان‌هاست. در عمل، معلوم بود که برای چه تلاش می‌کنند: ترغیب کردن بیشترین افراد ممکن به استفاد‌ه‌ی حداکثری از فیس‌بوک.

ماموریت: اعطا قدرت به مردم برای اشتراک‌گذاری و ساخت دنیایی بازتر و متصل‌تر.

تک تک فعالیت‌های انجام شده در این شرکت (تصمیم گیری درباره‌ی امکانات جدیدی که باید ایجاد می‌شد، چگونگی طراحی این امکانات، محل قرار دادن‌شان در برنامه و چگونگی تحمیل کردن‌شان به کاربران) ریشه در اشتغال ذهنی وسواس‌گونه به رشد داشت که به عنوان مأموریتی اخلاقی به خورد کارمندان داده شده بود.

این وسواس به رشدِ مداوم، نه تنها برای فیسبوک بلکه تقریباً برای تمام استارتاپ‌های سیلیکون‌ولی که سرمایه‌های خیلی درشت جذب کردن صادقه.

سرمایه‌گذار به خاطر چشم و ابروی مالک استارتاپ بهش پول نمی‌ده، برای سوده که پولشو در اختیار استارتاپ قرار می‌ده و انتظار سود بیشر و بیشتر داره.

با این نسبت، هر‌چه‌قدر پولی که به یه استارتاپ تزریق می‌شه بیشتر باشه، استرسِ استارتاپ برای رشد بیشتر می‌شه.

تو همین مسیری که استارتاپ تمام توجهش رو روی رشد مداوم و سریع و سود بیشتر متمرکز کرده،

مسیرش عوض می‌شه. شاید در ظاهر به چیزی که اولش برای اون شروع شده بود پایبند باشه، ولی در عمل چیز دیگه‌ای اتفاق میفته. (داگلاس راشکوف. فیسبوک و گوگل ثروتمند می‌شوند، مردم هزینۀ آن را پرداخت می‌کنند)

در حالی که اینستاگرام می‌کوشید علایق جدیدی به مردم بدهد، فیس‌بوک از داده‌ها استفاده می‌کرد تا بفهمد مردم خودشان چه می‌خواهند و مقدار بیشتری از آن را در اختیارشان قرار دهد.

فیس‌بوک می‌توانست از هرچیزی که در فعالیت‌های کاربرانش می‌دید، برای تعیین تعداد لایک‌ها و دیسلایک‌هایشان استفاده کند و سپس در صورت لزوم، این مقیاس‌ها را تغییر دهد.

یه تناقض خیلی بارز بین دیدگاه فیسبوک و اینستاگرامِ اولیه همین مسئله‌س. گرفتنِ داده از کاربرا و تشخیص علایق‌شون به این خاطر نیست که براشون بهتره، بلکه برای این اینه که برای فیس‌بوک بهتره.

هدف فیس‌بوک با هدف ما فرق داره. (انیمیشن این توجه ماست که فروخته می‌شه، جیمز ویلیامز)

فیس‌بوک تک تک فعالیت‌های جزئی کاربرانش را به صورت خودکار ثبت می‌کرد، آن هم نه فقط نظرها و کلیک‌هایشان، بلکه حتی کلماتی که می‌نوشتند و ارسال نمی‌کردند، پست‌هایی که هنگام مرور صفحه رویشان درنگ می‌کردند ولی کلیک نمی‌کردند و نام افرادی که جست‌وجو می‌کردند، ولی با آنها دوست نمی‌شدند.

برای نمونه، می‌توانستند با استفاده از این داده‌ها بفهمند که نزدیک‌ترین دوستان‌تان چه کسانی هستند و میزان استحکام رابطه‌تان را بر مبنای عددی که نامش را «ضریب دوستی» می‌گذاشتند و مدام تغییر می‌کرد، مشخص کنند. افرادی که نمره‌شان نزدیک ‌یک می‌شد، همیشه بالای فید اخبارتان قرار می‌گرفتند.

آماری که خودِ فیسبوک به صورت رسمی در مورد مشکلات کلان‌داده‌های فیسبوک تو سال ۲۰۱۴ منتشر کرده یه همچین رقمایی رو تو اون سال نشون می‌ده:

  • انبار دادۀ فیسبوک ۳۰۰ پتابایت داده در ۸۰۰،۰۰۰ جدول دارد
  • فیسبوک روزانه ۴ پتابایت داده تولید می‌کند (معادل ۴،۰۰۰،۰۰۰ گیگابایت در هر روز)
  • همۀ این داده‌ها در کندو (Hive) ذخیره می‌شوند

این اعداد رو برای این آوردم که یه تصوری از حجم داده‌ای که فیس‌بوک هر روز داره استخراج می‌کنه داشته باشیم.

البته اینم باید توجه کنیم که تعداد کاربرای فیس‌بوک تا سال ۲۰۲۱ تقریباً دو برابر شده، یعنی الان روزانه نزدیک به ۸ پتابایت داده از کاربراش استخراج می‌کنه. دقیق‌تر بخوایم حساب کنیم باید ضریبی از میزان زمان سپری شده رو ضرب در تعداد کاربرا کنیم. چون کاربرا هر چی بیشتر تو برنامه بچرخن، مقدار بیشتری داده تولید می‌کنن.

سال ۲۰۱۱ آقای مکس شرمز از اتریش، با توجه به قوانین اروپا در مورد حفاظت از داده، از فیسبوک درخواست کرد تا تمام داده‌هاشو بهش بده. یه سی‌دی براش فرستادن که ۱۲۰۰ صفحه بود.

چیزایی مثل «ضریب دوستی» مسیر تحقق ماموریت فیس‌بوک (اتصال بیشتر مردم) رو بهتر روشن می‌کنه. اتصال مردم از چه جهتی؟ اتصال کی به کی برای چی؟

اساس کار فیس‌بوک شخصی‌سازی بود، آن هم نه فقط برای مرتب کردن فيد اخبار، بلکه برای هدف‌گیری مخاطب از سوی تبلیغ‌کنندگان.

کسب‌وکارها می‌توانستند برای فروش محصول به دوست‌داران گربه‌ها در تورنتو که مدرک دانشگاهی داشتند، از‌ یک پیام تبلیغاتی مخصوص این افراد استفاده کنند و برای فروش به کارگران یدیِ عاشق سگ‌ها در ونکوور از پیامی‌ دیگر.

این کسب‌وکاری تحول آفرین در زمینه‌ی تبلیفات بود، چون تبلیغ‌کنندگان تلویزیونی به‌هیچ‌وجه نمی‌دانستند مخاطب‌شان چه کسی است.

ولی برای دستیابی به این داده‌ها، فیس‌بوک باید رشد می‌کرد. آن‌ها باید نه تنها از نظر تعداد کاربران، بلکه از نظر میزان وقت صرف‌شده از سوی کاربران رشد می‌کردند.

همین کاربران بودند که تمام آن فعالیت‌های جزئی‌ای را که به گنجینه‌ی عظیمی‌ از دانش درباره‌ی خواسته‌های مردم (در فید اخبارشان، در تبلیغات‌شان و در محصول فیس‌بوک‌شان) تبدیل می‌شد، انجام می‌دادند.

یه موضوعی که نباید نادیده بگیریم در مورد پلتفرم‌های رایگان تفاوت حرفیه که در ابتدا می‌زنن با چیزیه که بعد از جذب کاربر می‌زنن.

همونطور که «نیر ایال» توی کتاب «قلاب» توضیح می‌ده، وقتی شرکتی محصول عادت‌سازی ساخت و این محصول بین کاربرا به قسمتی از فعالیت‌های روزمره‌شون چسبید، جدا کردن این محصول از زندگی افراد خیلی سخت می‌شه.

یعنی پلتفرم‌هایی شبیه فیسبوک تا جایی که به تعداد کافی، مخاطبِ معتاد جذب و حفظ کنن، رایگان جلو می‌رن و بعد که کاربراشون توانایی ترک کردنِ برنامه رو از دست دادن شروع به درآمدزایی می‌کنن.

و صد البته روش درآمدزایی تمام این پلتفرم‌هایی که رایگان شروع کردن، تبلیغاته. از این جهت می‌شه گفت اینا بزرگ‌ترین آژانس‌های تبلیغاتی دنیا هستن.

از یه ظرف سوسیالیسم می‌گه همه چی توی اینترنت باید مفتی باشه، از یه طرف کاپیتالیسم دنبال درآمدزاییه. وجه اشتراک این دو نظر می‌شه وضعیت فعلی. (چرا ما نیاز داریم اینترنت را بازسازی کنیم، جارون لنیر)

افزون بر این، هرچه افراد بیشتری به این محصول می‌پیوستند و هرچه این افراد محتوای بیشتری تولید می‌کردند، در فید اخبار جای بیشتری برای برندها باز می‌شد تا تبلیغات‌شان را قرار دهند.

فیس‌بوک به عنوان یه پلتفرم (ساختار و زیرساختی که امکان تعامل دو یا چند گروه رو فراهم می‌کنه) هیچ محتوایی تولید نمی‌کنه.

موفقیت فیس‌بوک تماماً وابسته به حضورِ بیشترِ کاربراش توی برنامه‌س. از این جهت هر چی تولید‌کننده‌های قوی‌تر و بیشتری بتونه جذب کنه که محتوای جذاب تولید کنن، بیشتر به نفعشه.

محتوایی که باعث می‌شه مصرف‌کننده‌ها بیشتر توی برنامه بمونن بهشون می‌ده،ج از طرف دیگه با سیستم چماق و هویج، با فشار و تشویق تولید‌کننده‌ها رو مجبور می‌کنه همیشه محتوا بیرون بدن.

مطمئناً هم مصرف‌کننده، هم تولید‌کننده، هم تبیلغ‌کننده از این پلتفرم منفعت می‌برن، ولی سود و منفعت این گروه‌ها با سود صاحب پلتفرم قابل قیاس نیست. این موضوع از این جهت قابل توجهه، که فیسبوک برای بیشتر کردنِ سودِ خودش، بیشتر داره بافت جامعه رو تخریب می‌کنه. (شما برنامه‌ریزی می‌شوید، چمث پالیهاپیتیا)

به علاوه، تیم رشد به سرپرستی خاویر اولیوان می‌توانست مشکلات را سریع شناسایی کند، تشخیص دهد و حل کند. او و تیمش رفتار کاربران را روی نمایشگرهای بسیار بزرگ و به کمک نمودارهایی رصد می‌کردند که بر اساس نوع فعالیت، کشور، دستگاه و… دسته‌بندی شده بود.

اگر مشکلی پیش می‌آمد (برای مثال، میزان رشد در فرانسه به‌یک باره کند می‌شد)،‌ یک نفر بررسی می‌کرد و پی می‌برد ابزاری که مخاطبان دارای حساب کاربری فیس‌بوک را به کاربران ‌یک سامانه‌ی پرطرف‌دار ایمیل فرانسوی نشان می‌داد، خراب شده است. این مشکل را حل می‌کردند و ‌یکی پس از دیگری به سراغ مشکلات بعدی می‌رفتند.

خاویر اولیوان، معاون رئیس محصولات مرکزی

تمامی ‌کارمندان شرکت به کلِ کد بیسِ فیس‌بوک دسترسی داشتند و مجاز بودند بدون نظارت زیاد برنامه را تغییر دهند. تنها چیزی که باید ثابت می‌کردند، این بود که ویرایش‌شان به ارتقای هرچند اندکِ ‌یکی از معیارها مانند زمان سپری شده در برنامه منجر شده است.

این امر به مهندسان و طراحان اجازه می‌داد خیلی سریع‌تر کار کنند، چون درباره‌ی دلیل و ایجاد کردن‌ یا نکردنِ امکاناتِ جدید بحث و جدل چندانی وجود نداشت.

همه می‌دانستند که گرفتن ترفیع به مشارکت‌شان در رشد و اشتراک‌گذاری بستگی دارد. لازم نبود درباره‌ی چیزی بیشتر از این جواب‌گو باشند.

تریستان هریس حرف جالبی راجع به این موضوع می‌زد، می‌گفت: برنامه‌نویسای جوون که برنامه‌نویسی بلدن تو جایگاهی نیستن که زندگی آدما رو تغییر بدن. (مصاحبۀ مجله وایرد با یووال نوح هراری و تریستان هریس)

هریس نظرش اینه، راجع به تغییراتی که توی برنامه می‌خوان بوجود بیارن، باید یه گروه از روانشناسای مسن‌تر و باتجربه‌تر که با طبیعت انسان آشنا هستن و با چیزایی که می‌تونه پیامدهای ناجوری برای بشر داشته باشه آشنا هستن، این تغیرات جدید رو بررسی کنن که آسیب کمتر بشه.

فک کن یه جوون بااستعداد ۲۰ ساله، با گذاشتنِ یه دایرۀ قرمز گوشۀ یکی از آیکون‌های برنامه تو یه شرایط خاص، به این نتیجه می‌رسه که این می‌تونه باعث بشه آدما بیشتر توی برنامه بمونن و اونو با یکم بررسی توسط مدیران رده بالا اجرایی می‌کنه.

نتیجه این می‌شه که فیسبوک رشدش بازم بیشتر می‌شه و این کارمند ترفیع می‌گیره و تشویق می‌شه و اون طرف میلیاردها نفر تحت تاثیر طراحی این جوون ۲۰ ساله قرار می‌گیرن.

تهدیدها و فرصت‌های پیش روی محصول فیس‌بوک نیز مانند سایر موارد به صورت عمقی تجزیه‌وتحلیل می‌شدند.

فیس‌بوک به داده‌هایی دسترسی داشت که میزان استفاده‌ی مردم از برنامه‌های کاربردی مختلف در تلفن‌های همراه هوشمندشان را ردگیری می‌کرد. این داده‌ها در حکم سامانه‌ای بودند که هشدار اولیه‌ی پیدا شدن سروکله‌ی رقبای احتمالی را صادر می‌کرد.

اگر این شانس وجود داشت که فیس‌بوک نسخه‌ی مخصوص خودش از برنامه‌ای را که احتمال داشت در نهایت مخاطب بیشتری جذب کند، بسازد، بلافاصله تلاش‌شان برای ساخت آن را شروع می‌کردند. اگر تلاش‌شان نتیجه نمی‌داد، آنجا بود که خرید ‌شرکت‌هایی مانند اینستاگرام مفید واقع می‌شد. چند سال بعد که قدرت فیس‌بوک بیشتر شد، روش این شرکت برای تشخیص و فلج کردن رقبا زیر ذره‌بین رفت.

فیسبوک سال ۲۰۱۳ یه وی‌پی‌ان اسرائیلی به اسم Onavo رو می‌خره که بهش این اجازه رو می‌ده تا کسایی که از این وی‌پی‌ان استفاده می‌کردن رو ردیابی کنه.

علاوه بر این با کوکی‌هایی که روی سیستم افراد از سمت فیس‌بوک می‌شینه، فیس‌بوک می‌تونه تمام داده‌هایی که فرد توی وب از خودش به جا می‌ذاره رو ردیابی کنه.

«اگر ما چیزی نسازیم که فیسبوک را از بین ببرد، فرد دیگری این کار را خواهد کرد.» این جمله که توی دفترچه راهنمای کارمندان جدید فیسبوک اومده به شکل خیلی واضح ذهنیت فیسبوک رو در مورد رقابت نشون می‌ده.

به راهبرد این شرکت،‌ یعنی فراهم کردن آنچه مردم می‌خواهند، برچسب معتاد کردنِ مردم به هله‌هوله‌ی دیجیتالی زده شد.

جمع آوری داده از سوی این شرکت ترس مردم از به خطر افتادن حریم خصوصی‌شان را بیشتر کرد. ولی حالا که پیش از فرارسیدن آن بازرسی عمومی ‌ارزش سهام فیس‌بوک پایین آمده بود، این شرکت تمرکزش را فقط روی این گذاشته بود که ثابت کند می‌تواند حتی در حوزه‌ی تلفن همراه هم ‌یک کسب‌وکار درازمدت و عملی ایجاد کند و بدین ترتیب، نشان دهد که مخالفانش اشتباه می‌کنند.

به نظرم نمی‌شه گفت راهبرد فیسبوک از اول مشکل داشته، چون یه جریان جدیده و کسی نمی‌دونسته در آینده چی می‌شه. مگر اینکه توی فیس‌بوک کسایی بوده باشن که می‌دونستن.

ولی این ایراد رو می‌شه گرفت که چرا انقدر سریع جلو رفتید که از بازخوردها جلو بزنید. یا اینکه چرا با احتیاط بیشتری کار نکردید. که البته این‌دست ایرادات تو فضای کسب‌وکار با اون رقابت شدید وجهی نداره.

در هر صورت این رو دیگه نمی‌شه نادیده گرفت: حالا که همه دارن می‌گن این آسیب‌زاست چرا کاری انجام نمی‌شه؟ که بازم می‌رسیم به اینکه آمریکا می‌گه اگه من انجام ندم، چین انجام می‌ده.

یه مسابقه سرِ جلب توجه بیشتر و عادت‌سازتر کردن برنامه، بدون توجه به ظرفیت و کشش منبع، که تو این داستان انسانه، در جریانه.

روی پوسترهای نصب شده در اطراف پردیس نوشته‌هایی از این قبیل به چشم می‌خورد:

  • «تازه ۱ درصد این مسیر طی شده است.»
  • «خطرناک‌ترین کار خطر نکردن است.»
  • «کار انجام شده بهتر از کار بی نقص است.»
  • «تند برو و همه چیز را در هم بشکن.»

کارمندان به ندرت به این انگاره‌ها تردیدی وارد می‌کردند. این جملات که خلاصه‌ی آنها در کتابچه‌ی سودمندی که در جلسات آشنایی به کارمندان داده می‌شد، درج شده بود، تصویر واضح و آرامش بخشی درباره‌ی شکل و شمایل موفقیت ارائه می‌دادند.

راجع به فضای کاری فیسبوک کمی تو پست راز میدان هکر فیسبوک حرف زدیم.

زاکربرگ سال ۲۰۰۹ ایمیلی به این مضمون نوشت که در کتابچه هم ثبت شده است: «هر بار که خودمون رو وارد سطح جدیدی می‌کنیم، ممکنه به راحتى غره بشیم و فکر کنیم که برنده شدیم، ولی این کار نتیجه‌ای نداره جز کم شدن شانس رسیدن‌مون به سطح بعدی».

صرف نظر از اینکه فیس‌بوک چقدر بزرگ می‌شد، این شرکت همیشه شانس کمتری برای موفقیت داشت.

این قانع نبودن به جایی که هستم برای رشدِ مداوم منطقی به نظر می‌رسه، البته تا جایی که برای خود شخص یا بقیه مشکل‌ساز نشه.

البته اینم نباید فراموش کنیم که این طرز فکر به احتمال زیاد توی شخص باعث یه مدل وسواس فکری می‌شه که رفته‌رفته تشدید می‌شه.

اینو نباید فراموش کنیم که بررسی ذهنیت فیس‌بوک در حقیقت بررسی این ذهنیت به عنوان نمونۀ ذهنیت حاکم بر پلتفرم‌های سیلیکون‌ولیه.

یعنی داریم می‌بینیم که تلاش مداوم و پرشتاب، بدون توجه به عواقب اون تو بلندمدت

چه ریختی می‌شه. هدف بررسی روانیِ شخصیت زاکربرگ، یا فاز تئوری توطئه نیست.

تیم اینستاگرام کوچک‌تر از آن بود که به صورت مدون تعیین کرده باشد چه دارد، ولى حالا که اعضای این تیم با فرهنگ هک فیس‌بوک روبه‌رو می‌شدند، می‌دانستند که چه ارزش‌هایی ندارند.

اینستاگرام می‌خواست هرچیزی پیش از آنکه در اختیار عموم قرار گیرد، با دقت بررسی و طراحی شود. برای اینستاگرام انسان‌ها مهم بودند، نه اعداد. هنرمندان، عکاسان و طراحان مهم بودند، نه کاربران فعال روزانه فیس‌بوک که به آنها « دی‌ای‌یو » می‌گفت.

نمی‌خواستند مردم را به تعداد لایک‌ها و دیسلایک‌هایشان محدود کنند، بلکه می‌خواستند آن‌ها را با چیزهایی آشنا کنند که پیش‌تر ندیده بودند.

DAU: مخفف Daily Active User.

سارا فرایر جایی از کتاب حرف جالبی می‌زنه، می‌گه: «اشتغال ذهنی کاربران به این برنامه (اینستاگرام) را نمی‌شد به این راحتی‌ها به صورت عددی مشخص کرد یا آن را به اقدامات ویرایشی برنامه نسبت داد.»

این اون چیزیه که توی اینستاگرام بعد از ورودش به فیسبوک به شکل اساسی تغییر می‌کنه: تمرکز روی اعداد به جای انسان‌ها.

با این همه، اینستاگرام باید در این مقطع متر و معیارهایش را تعیین می‌کرد.

تيم رشد فیس‌بوک به آنها گفت که ساده لوح نباشند. بی تردید ‌یک روز رشد اینستاگرام کند می‌شد و آنها باید می‌فهمیدند که چه چیزی کاربران‌شان را ترغیب می‌کند زمان بیشتری را در برنامه‌ی کاربردی‌شان صرف کنند و چه موانعی نمی‌گذارند کاربران دوباره به این برنامه سر بزنند.

استادان رشد فیس‌بوک به اعضای تیم اینستاگرام گفتند که بعدها به خاطر این راهنمایی از آنها تشکر خواهند کرد.

تحقق چنین تهدیدی خیلی بعید به نظر می‌رسید. برنامه‌ی کاربردی اینستاگرام هنوز داشت با چنان سرعتی کاربر جذب می‌کرد که کارمندان سخت می‌توانستند سرپا نگهش دارند.

به اعضای اینستاگرام گفته شد که دستورعمل رشد فیس‌بوک (يعنی ارسال اعلان و ایمیل‌های ‌یادآوری، رفع موانع ثبت‌نام، درک داده‌ها و رفتن در لاک دفاعی) مهم‌ترین چیزی است که اگر می‌خواهند ‌یک روز برنامه‌شان به واقع مهم شود، باید ‌یاد بگیرند.

به علاوه، این دستورعمل چیزی بود که اگر بد اجرا می‌شد، می‌توانست تصویر مثبتی را که اینستاگرام در ذهن اعضای اجتماعش شکل داده بود، به کلی نابود کند.

اینستاگرام برای رشد چاره‌ای نداره تا راهی که فیس‌بوک رفته، بره. فرصتی برای هدر دادنِ سرمایه نیست.

وقتی راه رشد کردن مشخصه چرا باید دست‌دست کرد.

اینستاگرام با تمام مقاومتایی که در مقایل این ریخت پیشنهادا انجام می‌ده، در آخر به ناچار تسلیم می‌شه.

بالاخره هر چی نباشه ساختنِ یه محصول عادت‌سازِ موفق با کاربرای میلیاردی راه و روشی داره.

کاربران فیس‌بوک عادت داشتند که این شرکت مرزهای حریم خصوصی و آسایش را جابه‌جا کند تا مردم بتوانند چیزهای بیشتری را در محصولات این شرکت به اشتراک بگذارند و بعد هم اگر کارش خوب از آب درنیامد، عذرخواهی کند،‌ یکی از نخستین نمونه‌های این اتفاق در سال ۲۰۰۶ و زمانی رخ داد که این شرکت پست‌های صفحه‌ی شخصی فیس‌بوک را شبانه و بدون هشدار قبلی به‌ یک «فید اخبار» عمومی ‌منتقل کرد.

این اتفاق سروصدای زیادی به پا کرد که سرانجام وقتی همه به این امکان جدید خو گرفتند، فروکش کرد.

با گذشت سالیان متمادی، فیس‌بوک‌ یاد گرفته بود که مردم از نقض شدن حريم خصوصی‌شان عصبانی می‌شوند و بعدش همه چیز را فراموش می‌کنند، چون به واقع از چیزی که می‌بینند، لذت می‌برند. هرچه باشد، مردم درست همان چیزی را دریافت می‌کردند که فیس‌بوک از روی رفتار قبلی شان فکر می‌کرد که می‌خواهند.

اگر هم فروکش نمی‌کرد، فیس‌بوک می‌توانست تصمیماتش را لغو کند‌ یا نسخه ای از برنامه را عرضه کند که مردم کمتر از آن عصبانی شوند. خطرناک‌ترین کار خطر نکردن است.

فیسبوک سال ۲۰۰۴ راه میفته و این امکان رو به دانشجوها می‌ده که پروفایل خودشونو بسازن.

هر دانشجویی (توی اون زمان) یه صفجه برای خودش داره که علاقه‌مندی‌هاشو، با یه سری اطلاعات شخصی دیگه ثبت کرده و کنار اینا می‌تونه عکس یا متن جدید (محتوا) هم پست کنه. بقیه برای دیدن این اطلاعات و محتواها باید برن تو پروفایل هر نفر ببینن جدید چی گذاشته.

سال ۲۰۰۶ فیس‎بوک فید اخبار (news feed) رو به عنوان یه امکان جدید به فیس‌بوک اضافه می‌کنه.

حالا فیس‌بوک یه صفحۀ اصلی داره که هر کسی یه تغییری توی پروفایلش می‌ده یا محتوای جدید منتشر می‌کنه توی این صفحه برای بقیه با توجه به یه سری شرایط خاص نشون داده می‌شه. اینجا فیسبوک تقریباً ۱۰ میلیون کاربر داره.

مثلاً وقتی شما عکس پروفایلت رو عوض می‌کردی بقیه دوستات می‌دیدن. اگه یه اطلاعات جدید وارد پروفایلت می‌کردی بقیه می‌فهمیدن.

کاربرا شاکی می‌شن و می‌گن حریم خصوصی ما داره نقض می‌شه. توی اون دوره بعضی از گروه‌ها با بیشتر از ۱۰۰ هزار تا عضو بسته می‌شن و خیلیا از فیسبوک میان بیرون، ولی خیلیا هم مشکلی با این قضیه ندارن و می‌مونن.

اواخر سال ۲۰۰۶ فیسبوک عضویت تو برنامه رو برای همه آزاد می‌کنه و فیس‌بوک از اون فضای دانشجویی میاد بیرون.

بالاخره تو سال ۲۰۱۲ تبلیغات از طریق همین فید اخبار وارد فیس‌بوک می‌شه. این همون سالیه که فیسبوک اینستاگرام رو به ارزش یک میلیارد دلار می‌خره و خودش هم رکورد ۱ میلیارد کاربر فعال روزانه رو می‌زنه.

تنها پیامد واقعی اقدامات فیس‌بوک تاکنون توافقی با کمیسیون فدرال تجارت ایالات متحده بوده است که اعلام کرده این شرکت باید پیش از استخراج نوع جدیدی از داده‌ها، موافقت صریح کاربران را بگیرد.

اواخر سال ۲۰۰۹ یه عده از کاربرا و گروه‌های حفظ حریم خصوصی به رهبری مرکز اطلاعات الکترونیکی حریم خصوصی (Electronic Privacy Information Center) از کمیسیون تجارت فدرال (Federal Trade Commission) درخواست می‌کنه که در مورد وضعیت استفادۀ فیس‌بوک از داده‌های کاربرا تحقیق کنه.

کمیسیون تجارت فدارل سال ۲ سال بعد یه سری اتهام علیه فیس‌بوک با موضوع نقض حریم خصوصی تنظیم می‌کنه.

فیس‌بوک با FTC به توافق می‌رسن که از این به بعد فیس‌بوک از تمام کاربرا رضایت (Consent decree) بگیره.

کارمندان اینستاگرام به هیچ وجه تمایل نداشتند برندشان را در برند فیس‌بوک ادغام کنند. ولی راهی نداشتند تا ارزش حسن شهرت‌شان را در قالب اعداد و ارقامی‌ توضیح دهند که فیس‌بوک می‌توانست درک کند.

در مقابل، ظرافت طبع ارزشمند دست اندرکاران اینستاگرام دست مایه‌ی شوخی‌های کارمندان فیس‌بوک شده بود. آنها خودشان را خیلی جدی می‌گرفتند.

و به این ترتیب اینستاگرام یواش‌یواش قبول می‌کنه که توی فیسبوک حل بشه و تبدیل به چیزی بشه که فیس‌بوک می‌خواد، نه اون چیزی که دوست داره باشه.

اگر بتوان از تاریخچۀ فیس‌بوک درسی گرفت، باید گفت که هزینۀ واقعی خرید اینستاگرام را کاربرانش خواهند پرداخت. (آخرین جملۀ کتاب «بدون فیلتر»)

اگه محتوا به نظرت پیوستگی نداره می‌تونی این آدیوبلاگ رو گوش بدی.
سعی کردم موضوع رو بیشتر توضیح بدم.

دیدگاهتان را بنویسید

6 دیدگاه دربارهٔ «زاکربرگیسم: بررسی ذهنیت فیس‌بوک از دید اینستاگرام بعد از خریده شدن»

  1. خداقوت. مطلبش خیلی درهم ریخته بود نه اینکه بد نوشته باشیا نه! موضوع به هم ریخته است. اگر وقت کردی همین پست را یه ادیو بلاگ ۵ دقیقه ای بی زحمت از توش در بیار تا مغز مطلب را بهتر برامون جا بندازی… آی دستتم طلا♡

    پاسخ