بگو سیب

بگو سیب: مطالعه‌ای در مورد خنده‌روتر شدنِ مردم در قرن بیستم

یه تحقیقی توسط دانشگاه کالیفرنیا یا همون دانشگاه برکلی و دانشگاه براون تو سال ۲۰۱۵ انجام شده که «داوید وویتس» و «ست استیونز» تو کتاب «همه دروغ می‌گویند» به عنوان یه نمونه از تحقیقات تو حوزۀ «کلان داده» آوردن.

متن مطالعه

اسم مطالعه‌
یک قرن پرتره: یک تاریخچۀ تصویری از سالنامه‌های دبیرستان‌ آمریکایی.

خلاصۀ مطالعه
خیلی از جزئیات دنیای ما به شکل مکتوب ثبت نشده، چون یا خیلی پیش پا افتاده ی خیلی انتزاعی بودن طوری که نمی‌شده تو قالب کلمات بیان بشن.

خوشبختانه، از زمان اختراع دوربین یه عالمه عکس ثبت شده که حاوی این اطلاعات از دست رفته‌ست.

این حجم انبوهِ آثار هنریِ قدیمی که فرهنگ بصریِ ما رو مستند می‌کنن، گنجینه‌ای از دانش هستن که هنوز توسط مورخان مورد استفاده قرار نگرفتن.

ما مجموعه‌ای از ۳۷۹۲۱ عکس چهرۀ سالنامۀ دبیرستان آمریکایی رو مورد تحقیق قرار دادیم که به ما این امکان رو می‌ده که این سندِ تاریخیِ بصریِ بزرگ و حجیم رو تحت رایانش قرار بدیم که به شکل دستی امکان‌پذیر نیست.

پرتره‌های جمع‌آوری شده دارای یک چارچوب ثابت با محتواهای متفاوته. بنابراین می‌تونیم از اونا برای بررسی موضوعاتی مثل عناصر تعیین کنندۀ استایلِ یک دهه، یا ترندهای مُد و هنجارهای اجتماعی تو طول زمان استفاده کنیم.

ما نشون می‌دیم که مجموعۀ تصاویر ما می‌تونه با نظارت خیلی کم و به صورت کاملاً داده محور، با حداقل تلاش انسانی برای انجام یه تحلیل تاریخ مقیاس‌پذیر مورد استفاده قرار بگیره، دقیقاً به همون شکلی که پردازش زبان طبیعی مجموعه‌های بزرگ نوشته کار مورخان رو متحول کردن.

علاوه بر این، ما استفاده از یادگیری عمیق رو در مورد مجموعه دادۀ خودمون که به شکل عکس‌های سیاه و سفید قدیمی هست شرح دادیم.

منبع: https://people.eecs.berkeley.edu/~shiry/projects/yearbooks/yearbooks.html

میانگین‌گیری از چهره‌ها

خیلی از دبیرستان‌های آمریکایی سالنامه‌های خودشون رو اسکن کردن و اونا رو به صورت آنلاین در دسترس عموم قرار دادن.

نمونۀ یک سالنامه مربوط به سال ۱۹۵۵

توی کل اینترنت محققا تونستن ۹۴۹ تا از این سالنامه‌های اسکن شده رو از سال ۱۹۰۵ تا ۲۰۱۳ پیدا کردن. تو این سالنامه‌ها بیشتر از ۳۵ هزار تا پرتره از دانش‌آموزای سال آخر دبیرستان بوده.

محققا با استفاده از علم داده و نرم‌افزارهای کامپیوتری تونست از تصاویر هر دهه یه صورت میانگین بسازن.

در حقیقت تونستن حالت و جای متوسط دماغ، چشم، لب و موی دانش‌آموزان رو محاسبه کنن و از لحاظ جنسیتی هم تفکیک کنن.

منبع: کتاب همه دروغ می‌گویند

خنده‌رو تر شدنِ مردم

محققا وقتی این میانگین‌ها رو طی این چند دهه کنار هم گذاشتن یه چیز جالب مشخص شده.

بله. تنها عضوی از چهره که در طول این قرن تغییر مشخص و واضحی داره لب‌های چهره‌هاست.

چهره‌ها در طول زمان شادمان‌تر شدن. خنده‌روتر شدن. شاید بتونیم بگیم نیششون بیشتر باز شده.

تحلیل این داستان واقعاً کار ساده‌ای نیست. همونطور که خودت بهتر می‌دونی تا اینجا از داده‌های خام (۳۵ هزار تا عکس) اطلاعات (همین که نیش آدما بیشتر باز شده) به دست اومده. اما هنوز به دانش نرسیدیم.

اصولاً این مرحله که در حقیقت تحلیل این اطلاعاته پیچیده‌ترین کاره. و همون چیزیه که باید نتیجۀ تحقیقات در نظر بگیریم.

نتیجه‌گیری اول

محققان این مطالعه این پروسه رو از ابتدا تا انتها برای این طی کردن که نشون بدن تنها داده‌های مکتوب داده‌های باارزش و قابل تحقیق در مورد مسائل تاریخی نیستن.

هیچ تحلیل خاصی راجع به اینکه چرا مردم خندون‌تر شدن ندادن.

توی کتاب «همه دروغ می‌گویند» تحلیل این اتفاق به این صورت اومده:

این تغییر برای چیست؟ آیا آمریکایی‌ها خوشحال‌ترند؟ بقیۀ دانشمندان در رسیدن به جواب درست کمک کرده‌اند.

زمان اختراع اولین دوربین‌ها، مردم از عکس، تصوری مانند نقاشی داشتند. چیز دیگری هم نبود که بتوان آن را با عکس قابل مقایسه دانست.

بنابراین، اشخاصی که می‌خواستند عکس بگیرند رفتار شخصیت‌های درون نقاشی‌ها را کپی کردند و از آنجایی که اشخاصی که برای کشیده‌شدن می‌نشستند نمی‌توانستند برای مدت‌زمان زیادی که نقاشی طول می‌کشد لبخند به لب داشته باشند، صورتی جدی به خود می‌گرفتند. اشخاص در تصویر هم چنین حالتی به چهرۀ خود می‌دادند.

آخر چه چیزی باعث آن تغییر شد؟ قطعاً تجارت و کسب‌وکار؛ سود و بازاریابی.

در اواسط قرن ۲۰، کداک که یک شرکت فیلم و دوربین بود، از تعداد محدود تصاویری که مردم می‌گرفتند ناخرسند بود و استراتژی‌ای طراحی کرد تا مردم را ترغیب به عکس گرفتن کند. تبلیغات کداک با آمیزش تصاویر با خوشحالی شروع شد.

هدف این بود که عادت عکس گرفتن به هنگام خوشحالی را در مردم نهادینه کنند تا به دیگران نشان دهند چقدر خوشحال‌اند.

تمام آن سالنامه‌های خندان نتیجۀ این تبلیغ است.

این ماجرای ورود خنده به عکس‌ها رو خانم کریستینا کوچمیدووا (Christina Kotchemidova) تو یه تحقیق تو سال ۲۰۰۵ خیلی کامل برررسی کرده.
Why We Say “Cheese”: Producing the Smile in Snapshot Photography

حرفش اینه که کداک اولین شرکتی بود که دستگاه عکاسی در اختیار عموم مردم قرار می‌داد که خیلی راحت می‌تونستن باهاش عکس بگیرن. کار که قبلاً فقط توسط عکاسای حرفه‌ای امکان‌پذیر بود.

شعار اولیۀ کداک «تو دکمه رو فشار بده، بقیۀ کارو ما انجام می‌دیم» (You press the button, we do the rest) که توسط «جورج ایستمن»، بنیان‌گذار کداک، تو سال ۱۸۸۸ ایجاد شده بودبرای القای همین جریان بود.

چون هیچکسی به غیر از کداک توی این صنعت نیست، هر چیزی که کداک روش کار می‌کنه یواش یواش به استانداردهای عکاسی تبدیل می‌شه.

یکی از چیزایی که تبدیل به استاندارد شد خندیدن توی عکسا بود. تقریباً از اواسط قرن بیستم عکاسا به سوژۀ خودشون می‌گفتن: بگو سیب» (خارجیا میگن chees).

نتیجه‌گیری دوم

به نظرم اولاً باید به این توجه داشته باشیم که برنامۀ بازاریابیِ یه شرکت بزرگ تو سطح جهانی چطور می‌تونه باعث تغییر فرهنگِ کل ساکنین کرۀ زمین بشه.

این تغییر رو تو جریان اینستاگرام هم می‌تونیم به عنوان یه نمونه ببینیم که چطور یه اپایکیشن باعث تغییر مکان‌های عمومی شد. یا اینکه چطور باعث تغییر غذاهای رستوران‌ها از صرفاً خوشمزه به خوش‌عکس شد.

این یعنی بازاریابی تو سطح کلان برای شرکت‌های چندملیتی فقط باعث فروش بیشتر نمی‌شه. باعث تغییر فرهنگ و تغییر سبک زندگی و عمیق‌تر باعث عوض شدنِ طرز فکر و نوع رفتار انسان هم می‌شه.

از یه نظر دیگه می‌تونیم بریم به سیصد سال بعد و از اونجا به این مطالعه نگاه کنیم. انسان‌هایی که طی یک قرن شادتر شدن. آیا واقعاً شاد شدن یا فقط این شادی توی ظاهرشون بوده.

این خنده‌رو شدن به‌خاطر افزایش رفاه‌شون بوده یا به‌خاطر افزایش سرگرمی‌هاشون. شاید چون وقت آزادشون به لطف تکنولوژی‌های جدید و تولید ماشینی زیاد شده و فرصت بیشتری برای تفریح داشتن خنده‌رو شدن. (طرفِ بحث جامعۀ آمریکاییه که مورد مطالعه بوده.)

یعنی می‌شه اینجوری نتیجه بگیریم که تکنولوژی باعث شادیِ بیشتر آدما می‌شه یا باید بگیم این صنعت سرگرمیه که این فضا رو درست می‌کنه. شایدم به خاطر جریان تولید انبوه و بازار آزاد باشه.

شایدم داریم تبدیل می‌شیم به چیزی که سال ۲۰۲۰ انجمن جهانی اقتصاد برای ده سال بعد یعنی ۲۰۳۰ تحت عنوان تنظیم مجدد عظیم (The Great Reset) پیش‌بینی کرده: «شما مالک هیچ چیزی نخواهید بود. اما در عین حال شاد و خوشحال خواهید بود.»

شاید این ماجرا نتیجۀ همون چیزی باشه که والتر لیپمن تو کتابش به اسم افکار عمومی (Public opinion، ۱۹۲۲) بهش می‌گه: «تولید رضایت».