آقای گِرک مککیون یه کتابی داره به اسم «Essentialism» «اصلگرایی» که توش با توجه به وضعیت زندگیِ انسانِ قرن بیستویکم، راهکاری برای زندگی و کار باکیفیت ارائه میکنه که خیلی عالیه.
انسانِ امروز نسبت به چند دهه قبل با انتخابهای خیلی خیلی خیلی بیشتری روبروئه. از لباس و خوراک و وسایل نقلیه بگیر تا اطلاعات. از سختافزار تا نرمافزار.
کنار این سطح از زیاد شدنِ همهچیز، فشار اجتماعی و اقتصادی و هزار تا چیز دیگه رو هم بهش اضافه کن.
تو این شرایط شلوغپلوغ و نویزی، فقط کسایی که بتونن چیزای باارزش رو درست تشخیص بدن و عمرشون رو به عنوان تنها داراییشون روی اونا متمرکز کنن میتونن همراه با آسایش و رضایت، کار و زندگی ایدهآلی داشته باشن.
بقیه شاید به دستاوردهای زیادی دست پیدا کنن و کلی چیزمیز گیرشون بیاد (از اطلاعات بگیر تا خونه و ماشین و…)، اما چون نتونستن قوۀ تشخیصشون رو تقویت کنن، هنوز درگیر کلی چیز دیگه هستن که تمومی نداره… و این یعنی خستگیِ دائمی!

فرعگرا | اصلگرا |
---|---|
«مجبورم». محروم از حق انتخاب. | «مختارم». برخوردار از حق انتخاب. |
فکر میکند تقریباً همهچیز حیاتی است. | فکر میکند تقریباً همهچیز غیرحیاتی است. |
همهی فرصتها را تقریباً به یک چشم میبیند. | معدود چیزهای حیاتی را از انبوه چیزهای کماهمیت تشخیص میدهد. |
فکر میکند: «میتونم هر دو رو انجام بدم». | میپرسد: «میخوام چه موازنهای انجام بدم؟» |
میپرسد: «چطور میتونم همه رو انجام بدم؟» | میپرسد: «روی چه چیزی میتونم تمام نیرومو بذارم؟» |
برای فکر کردن دربارهی زندگی وقت ندارد و سرش شلوغ است. | فضایی برای فرار کردن از مشغلهها و بررسی زندگی ایجاد میکند. |
همهی حرفهای گفتهشده را میشنود. | چیزی را که گفته نشده میشنود. |
زیر بار این همه اطلاعات گرفتار میشود. | برای پیدا کردن اصل اطلاعات کاوش میکند. |
فکر میکند بازی بیهوده است. | میداند بازی ضروری است. |
فکر میکند بازی اتلاف وقت است. | میداند بازی جرقهی کاوشگری را میزند. |
یکساعت کمتر خوابیدن برابر است با یکساعت افزایش بهرهوری. | یکساعت خواب بیشتر برابر است با چند ساعت بهرهوری خیلی بیشتر. |
خوابیدن برای بازندههاست. | خوابیدن برای افراد با عملکرد بالاست. |
خوابیدن ضروری نیست و کاری تجملی است. | خوابیدن یک اولویت است. |
خوابیدن تنبلی میآورد. | خوابیدن خلاقیت میآورد. |
خوابیدن مانع از «انجام همهی کارها» میشود. | خوابیدن بالاترین اثربخشی فکری را ممکن میکند. |
تقریباً به هر درخواست یا فرصتی بله میگوید. | فقط به ده درصد فرصتهای عالی بله میگوید. |
از معیارهای کلی و ضمنی، مانند «اگه یکی از آشناهام این کار رو میکنه، منم باید بکنم» استفاده میکند. | از معیارهای صریح و محدود، مانند «این دقیقاً همون چیزیه که به دنبالش بودم؟» استفاده میکند. |
بیانیهی مأموریت یا چشمانداز کلی مبهمی دارد. | راهبردی ملموس و الهامبخش دارد. |
اهداف فصلی ملموسی دارد، ولی این اهداف آنقدر انرژیبخش یا الهامبخش نیستند که تلاشهایش را به سطح بعدی برساند. | نیتی معنادار و بهیادماندنی دارد. |
مجموعه ارزشهایی دارد، ولی برای اجرایشان اصول راهنما ندارد. | تصمیمی میگیرد که هزار تصمیمگیری بعدی را از سرش باز میکند. |
برای اجتناب از خجالت و فشار اجتماعی، از نه گفتن اجتناب میکند. | شجاعت گفتن نه محکم، قاطعانه و مؤدبانه را دارد. |
به هر کاری بله میگوید. | فقط زمانی بله میگوید که کاری واقعاً اهمیت داشته باشد. |
فکر میکند: «اگر به تلاش کردن ادامه دهم، میتوانم این کار را به انجام برسانم». | فکر میکند: «اگر حالا دوشاخهی منابعم را از برق بکشم، چه کارهای دیگری میتوانم با این زمان یا پول بکنم؟» |
از اعتراف به شکست متنفر است. | از جلوی ضرر را گرفتن استقبال میکند. |
فکر میکند اگر محدودیت داشته باشد، محدود خواهد شد. | میداند که اگر محدودیت داشته باشد، نامحدود میشود. |
مرزها را دستوپاگیر میداند. | مرزها را آزادیبخش میداند. |
تلاش میکند مستقیم «نه» بگوید. | از پیش، قوانینی تعیین میکند که نیاز به مستقیم «نه» گفتن را برطرف میکند. |
فرض میکند سناریوی بهترین حالت رخ میدهد. | برای رویدادهای غیرمنتظره، حائلی ایجاد میکند. |
میخواهد کار را به زور در آخرین دقیقه انجام دهد. | آمادهسازی زودهنگام و حداکثری را در پیش میگیرد. |
سراغ راهکارهای سریع و موقتی میرود. | موانع پیشرفت را برمیدارد. |
بیشتر کار میکند. | بیشتر تولید میکند. |
با هدفی بزرگ شروع میکند و نتایجی کوچک میگیرد. | با هدفی کوچک شروع میکند و نتایج بزرگ میگیرد. |
به دنبال پرزرقوبرقترین پیروزیها میرود. | پیشرفتهای کوچکش را جشن میگیرد. |
سعی میکند کارهای ضروری را به زور پیش ببرد. | روالی طراحی میکند که مبتنی بر کارهای ضروری است و در نتیجه، اجرای کارها تقریباً بیدردسر میشود. |
کارهای غیر ضروری را پیشفرض قرار میدهد. | کارهای ضروری را پیشفرض قرار میدهد. |
ذهنش درگیر گذشته یا آینده است. | ذهنش روی حال متمرکز است. |
به موضوعات مهم دیروز یا فردا فکر میکند. | خودش را با چیزی هماهنگ میکند که همین حالا مهم است. |
برای آینده نگران است یا استرس گذشته را دارد. | از لحظه لذت میبرد. |
طرز فکر: همه چیز برای همهکس. | طرز فکر: کمتر ولی بهتر. |
راهبرد یکی به نعل یکی به میخ را دنبال میکند و همه چیز را در اولویت قرار میدهد. | نیت اصلی را با پاسخ دادن به سؤال «اگه بتونیم فقط یه کار انجام بدیم، اون کار چیه؟» مشخص میکند. |
حرفهایش مبهم است. | گوش میدهد تا ببیند چه کارهایی ضروری است. |
تیمی پراکنده دارد که در یک میلیون جهت یک میلیمتر پیشرفت میکند. | تیمی متحد که با موفقیت به مرحلهی بعدی اثربخشی میرسد. |
پیگیری بینظم انجام کارهای بیشتر. | پیگیری منضبط انجام کارهای کمتر. |
احساس میکنند کنترل همهچیز را از دست داده. | احساس میکند کنترل همه چیز را به دست دارد. |
احساس استیصال و خستگی میکند. | از سفر زندگی لذت میبرد. |
خسته نباشید
سلامت باشی